مناجات با خدا
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی نه من آنم که ز لطف و کرمت چشم بپوشم نه تـو آنی که کنی منع گـدا را ز نگاهی در اگـر باز نـگـردد نـروم بـاز بـجـائـی پشت دیوار نشیـنم چو گدا بر سر راهی تو کریمی و دو صد کوه به یک کاه ببخشی من بیچاره چه سازم که ندارم پَـرِ کاهی سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم به بهـشـتم ندهم گـر بـدهـی شعـلـۀ آهـی سوز ده تا که بسوزد ز غمت سخت درونی اشک ده تا که بگرید ز غمت نامه سیاهی چو بدوزخ ز دهان شعله صفت سر بدر آرد این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی |